زخم زندگی ات منم
همه به زخمهایشان دستمال می بندند
اما تو به زخمت دل بسته ای ...
.
.
.
پیاده رو های این خیابان خراب شده
مست اند
خیال برشان داشته
که تو دست در گردن من داری
نمی دانند
من با هر بارانی
اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان می برم
و تویی در کار نیست
.
.
.
حــرف مرا تنها از خـــودم بشنو...
و بگذار تمام كـــلاغ ها ، از حسودی بمیرند.
.
.
این روزها جور زمستان را من می کشم
نمی بارد می بارم
“هواشناس من” نگاه ام کن ؛
بارش پراکنده با غبار محلی ام !
نمی دانم چه کسی نماز باران خوانده برایم !
.
.
.
گل سرخی به او دادم ، گل زردی به من داد
برای یک لحظه ناتمام ، قلبم از تپش افتاد
با تعجب پرسیدم : مگر از من متنفری ؟
گفت : نه باور کن ، نه ! ولی چون تو را واقعا دوست دارم ، نمی خواهم پس از آنکه کام از من گرفتی ، برای پیدا کردن گل زرد ، زحمتی به خود هموار کنی!
.
.
.
باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو! همیشه چشم به راهت مینشستم ، این شده بود کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشدم